به فرزاد کمانگر/ نامه ای از ریباز کرمانشاهی

گیرم که دست نوشته های ملت ما را
حریق جاهلیت و ندانستن از بین برده باشد
با آواز مادران پای گاهواره چه میکنید؟
“شهیار قنبری”

به: فرزاد کمانگر با زخم  دوازده سال دوستی
بزرگمرد سلام ” چاوه کانت ماچ ده که م “.
این روزها آنقدر سریع اتفاق می افتد که ادمی متحیر میماند : چقدر زود معنی و مفهوم کلما ت تغییر می کند فرزاد کمانگر معلم روستا و شهر که دلش برای چشمه ابادی تنگ میشود و دوست دارد تا فرصتی دست دهد تا در حلقه عمو زنجیرباف دختران مدرسه باشد و به انسانیت عشق میورزد به تروریست تبدیل میشود و حکم اعدام برایش صادر میکنند .

فرزاد گیان !
ما امروز در حال اموختن درسهای تازه هستیم ، درسهایی که تو از زندان به ما یاد میدهی .
حالا دیگر همه میدانند که تو برای کودکان معصوم و بیگناه ” تیله کو ” ، “ماراب” ، “شاهینی” و…
کتابخانه تدارک دیده ای و در روزگاری که همه امکانات ما یک سایت اینترنتی بوده و هست ندای مظلومیت
زنان ودختران و مردان ما را به گوش جهان رسانده ای و برای زندان گوهر دشت کرج کتابخانه ای تدارک دیده ای .
بزرگمرد ، تو تنها نیستی و اگر این معنای تروریسم است ، من هم تروریست هستم .
ما تنها نیستیم و تمام پاکی و صداقت بی شائبه ملتمان را داریم ، ملتی که میرود تا که نشان خود را بر بلندای انسانیت بنشاند و به جهان کور و کر بگوید که ما هم حق ” حیات “داریم .
آینده از آن ماست و کودکان ما فردای سبزشان را مدیون تو هستند که تمام هستیت را صادقانه به انسان و انسانیت بخشیده ای .
ما میدانیم که اینجا آزادی وجود ندارد چرا که به قول روزا لوکزامبورگ ” آزادی همواره دستکم آزادی کسی است که دیگرگونه می اندیشد . ” و تو امروز آزادی را در زندان می جویی ، …
سبز و جاری باش و “چاوه کانت ماچ ده که م”.

ریباز کرمانشاهی