« نامه ای به فرزاد کمانگر»
فرزاد نمی خواهم با تو احوال پرسی کنم . می خواهم از دغدغه هایت برایت بنویسم از آن چیزهایی که همیشه دوست داشتی ،از آنهایی که آزارت می داد ؛از مردم وبرای مردم از وطن وبرای وطن ، از برای آزادی وآزادی خواهی ،این بار فرزاد اجازه بده من تورا «کاکه» {کا} بنامم زیرا همیشه این تو بودی که مرا به این اسم می خواندی. می دانستم که همیشه در حال تجربه هستی وکمتر تحت تاثیر جو وحرف های بیمار گونه دیگران قرار می گرفتی .به زمان وقضاوت آن خیلی اعتقاد داشتی ،راست می گفتی ،زمان روشن کرد که تو ماندی وماندگار شدی. با فریادت با سکوتت با شرم خاصی که داشتی ؛صراحت وشفافیت تو گاه گزنده بود،اما واقعی بود. هیچ گاه دست از حرکت ورفتن بازنداشتی وذهنت را بادیگران تنظیم نکردی ؛فرزاد می دانی آنگاه که در شب شعرها وهمایش ها فریاد می کشیدی ودر تحصن ها وتجمع ها سرخ می شدی برای آرمانی سرخ چه لازم بود ، بله بسیار لازم بود کا فرزاد واین سکوت ۱۸ ماهه ات در برابر شکنجه گران وبازجویان امنیتی چه سکوتی مقدس واز رنگ سبز پرچم وطنت بود، زیرا فریادت وحالا سکوتت همه برای ملت بود . مگر نه اینکه الآن هم در «اوین و رجایی شهر» و«کرماشان» و «سنندج» همیشه پیگیر همبندیان خود بودی ،من می دانم حتی به آن هایی که به ناحق بزرگ شده اند هم روحیه میدادی که مبادا خود را ببازند. فرزاد چه راست می گفتی آنگاه که از هم وبرای مردم و وطن گفتگو کردیم ، همیشه این حرف را تکرار می کردی که دشمن ما را بهتر می شناسد ،زیرا خودمان اجازه شناخت وگفتگو به همدیگر نمی دهیم ، وهمیشه در فکر حذف وتخریب وعدم تحمل همدیگریم. چه خون دلی از این نوع افکار وافراد خوردی ،اما هیچگاه مانند آنها حاضر به تکفیر وتخریب نشدی.
فرزاد می دانم که کمتر کسی درک می کند که تو هنگام قرائت حکم اعدامت برای قاضی کف زده ای وسرود «ای رقیب» را با صدای بلند خوانده ای.
براستی کا فرزاد حرکت وکار تو بیشتر شبیه به آن داستانهایی داشت که پیشتر از مادرم شنیده بودم . از آن اسطوره هایی که در قله های رفیع انسانیت ماندگار شده اند . وجامعه با این نوع افراد (فرزاد) قوام ودوام می یابد .
کجایند آن داستان سرایان وحماسه سراها ئکه داستان واقعی تورا بیان کنند.
کو «صمد بهرنگی» زمان که ببیند قهرمان داستانش کیست؟ کجاست «بهمن عزتی» که ببیند بعد از سی سال در شهری که او اسطوره شد ، اسطوره ای دیگر آمد.
فرزاد همیشه در فکر تحول در آموزش وپرورش بودی: زیرا تغییر وحرکت آن را دگرگونی جامعه می پنداشتی ، مگر برای همان نبود که در فضای تاریک ومتحجرانه حاکم بر آموزش وپرورش نشریه ای فرهنگی ،علمی «رویان» را راه انداختید که همانند خودت گل کرد. اما خارها اجازه بیشتر از ۳ شماره را به آن ندادند. وبعد از آن انجمن صنفی معلمان کردستان،شاخه کامیاران را با همت جمعی تاسیس کردیدو با صداقت وتعهد خویش در مدت کوتاهی سنگ صبور همه معلمان شد و آن تحصن تاریخی را راه انداختید. وبا لحن حماسی خویش قطعنامه ی پایانی تحصن را قرائت نمودی . که تاریک اندیشان انجمن را هم تاب نیاوردند وبه حکم کمیسیون ماده ۱۰ احزاب وزارت کشور آن را تعطیل نمودند.
ولی غافل از اینکه فرزاد تعطیلی را نمی شناسد .مدت ۱۲ سال در دورافتاده ترین روستاهای کامیاران خدمت کردی وبسیاری از اوقات حقوق ماهیانه ات را صرف هزینه های دانش آموزان بی بضاعت می نمودی. هیچگاه دانش آموزانت کوله پشتی پراز کتابت را فراموش نخواهند کرد که روز شنبه با کتاب های جدید به کلاس می آوردی . کا فرزاد هرچه بگویک ،کم گفته ام، اما این را هم برای دشمنانت می گویم که با زندانی کردن وشکنجه وآزارت ،نمی توانند اهداف وآرمانهایت را هم در بند کشند ،مگر نه اینکه امروز در تمامی کردستان وایران ومنطقه حرف ،حرف فرزاد کمانگر است . فرزاد تو از خطو مرز تأییدها وتکذیبها عبور کرده ای وبه قلمرو رستگاری رسیده ای اما این جمله آخری که دیشب تلفنی به من گفتی بسیار آزارم می دهد که :«هرگز از مرگ ترس ندارم ،ناراحتی وترس من از این است که……… کارهای نیمه تمام ومانده ی ما بلاتکلیف بماند.» در پایان کا فرزاد اجازه بده ،شمه ای از کارها وفعالیت های صنفی – فرهنگی ات را دوباره با همخ مرور کنیم.
۱- از بانیان واعضای هیئت تحریریه ماهنامه علمی – فرهنگی «رویان» بودی که بیش از ۳ شماره تحمل آن را نیاوردند وبه وتدی نشریات توقیفی پیوست .
ودر هر۳ شماره در مورد حقوق کودکان،زنان وشیوه حکومت دیکتاتوری صدام ، نوشتی ودر تهیه وتدوین وچاپ وپخش نشریه نقش اصلی را ایفا نمودی.
۲- از اعضای هیئات موسس انجمن زیست محیطی «ئاسک» بودی که دشمنان زندگی بهتر تاب این انجمن را هم نیاوردند.
۳- از اعضای موسس وشورای مرکزی انجمن صنفی معلمان کردستان، شاخه کامیاران بودی که در تحصن ها؛تجمع ها وصدور بیانیه ها نقش اصلی وبلاانکار را ایفا نمودی .
۴- همیشه در شب شعرها و همایش ها وکنگره های منطقه ای شرکتی فعال داشتی من هیچگاه آن نقد منصفانه اما گزنده تورا در مورد حلبچه از یاد نخواهم برد .
ودربسیاری از فعالیت های دیگر اجتماعی، فرهنگی ،ادبی وروزنامه نگاری فعال وکوشا بودی که می دانم چون از تعریف وتمجید خوشت نمی آید به همین اکتفا می کنم.
به امید آزادی هرچه زودترتو
کا فرزاد عزیزم
دوستدار تو
فرهاد – از فعالان اجتماعی و همراهان فرزاد کمانگر
پانوشت:
۱-صمد بهرنگی: ازنویسندگان و معلمان اسطوره ای تاریخ ایران.
۲- بهمن عزتی: معلم شهید واز اسطورهای معلمی در اوایل انقلاب۵۷در شهرکامیاران که اصالتا” اهل «کیوه نان »کرماشان بود که بدست خلخالی اعدام شد.
۳- رویان: نامی کردی به معنای رشد وحرکت.
۴- ئاسک: آهو