سلام ، سلامی به گرامی ترین غنچه باغ کردستان
…
نمی دانم ، نمی دانم از چه بگویم واز چه بنویسم برایت ، که نه دستانم قادر به نوشتن و نه زبانم گویای وصف بزرگی و اقتدارت است کاک فرزاد . نوشتن گاهی مشکل می شود ؛ آنگاه که دوست داری فریاد بزنی ، آنگاه که کبوتری اسیر است و می خواهی آزادش کنی اما افسوس، افسوس که دست اهریمن بی داد می کند ، میله های تنیده بر جانمان و قفلی از فولاد بر زبان . آری ، آری آنگاه است که من از خود خجل می شوم که برای من ، برای ما و برای حقیقت رفتی و من نمی توانم حتی برای تو حرفی گویم چه رسد به نامه ای و چند پاره خط بی ارزش . اما نوشتن از گل زیباست ، گلی که نامش گوارای بوسیدن است نمی دانم ؛ نمی دانم اکنون در کدام گوشه از سلول تاریک زندان انتظار می کشی با چشمانی پر از امید . خنده ام می آید آنگاه که سیاد احساس شادی می کند شادی از اسیری در دام . اما چه داند که بوی گل همیشه ماندی است ، نامش همیشه بر قلب وزبان و تراوشش میوه میدهد . بوسه می زنم بر جمال پاکت و درود می فرستم بر کرامت انسانیت ، زخمهای تنیده بر جانت را کدامین دوا گیرم جز عشق و علاقه ات به بودن و زندگی با شرافت ، گله دارم گله از خود و همه ی آنان که می دانند و چیزی نمی گویند اما نه ؛ تو هیچ وقت از کسی گله نداشتی و صبر ایوبت که آفرین بر این مهربانیت باد که بی ریا و بی هیچ چشم انتظاری برای همه می خواستی آنچه را خود داشتی ، برای همه می خواستی که یکسان باشند ، که دوست باشند . اما تو را به حق قسمتان می دهم که گناه گلی که جز محبت ، جز دوستی ، جز غم دیگران چیزی برایش ملاک نبود چیست و به چه جرمی در بند است ، به چه گناه ناکرده ای آزارش دادید و به کدامین قانون محکومش کردید ..!!!
این سوال هزاران است ای آنکه بر میز قضاوت رفتی و ناقضاوت کردی ، ای آنکه شلاق تیز و برنده ی ظلم بر دست داری کمی هم به تاریخ نگاه کن و سرانجام ظلم که تنها خوبانند که می مانند و اگر بنیه ی درخت محکم باشد زخم تو شاید اندکی بر تن بماند اما از همان زخم خاکمان جوانه ای نو خواهد داد برای سر دادن فریادی نو و ندای به امید رهایی …
رویان
Blog post
Article from your blog