نامه ای از یک فرهنگی همکار فرزاد کمانگر

من یکی از همکاران فرزاد کمانگر هستم.نویسنده نیستم،اما نه احساس، نه شعر، نه قطعه ای منظوم که واقعیتی را بیان می نمایم. واقعیتی که با وضعیت کنونی فرزاد کمانگر همخوانی دارد.فرزاد کمانگر یک معلم نبود،یک عاشق سینه سوخته معلمی بود که گرد و غبارهای کلاس درس و تخته سیاه رنگ و لعاب رفته روستاهای محروم شهرستان کامیاران صورت همیشه خندانش را نه چهره ای خاکی ،بلکه سیمایی اهورایی بخشیده بودند. فرزاد معلمی بود نه برای دانش آموزان محروم روستا،که برای تمامی همکارانش و مردم ساده و بی ریای روستا دل می سوزاند.فرزاد از آن دسته معلمینی بود که اندیشیدن را به دانش آموزانش یاد می داد نه اندیشه ها را. سراسر زندگی فرزاد فراز بود و فراز.او به معنای واقعی انسان بود.انسانی که بوی خوش مهربانیش را از شاخه گلهای هدیه شده دانش آموزان در روز معلم به عاریه گرفته بود. و…….
با این تفاسیر آیا سزاوار است چنین انسانی ماهها در زیر وحشتناکترین شکنجه ها به سر برد، هر چند که فرزاد شجاعت و استقامت و درس زندگی کردن را از راههای پر پیچ و خم کوههای شاهو فرا گرفته بود. اما آیا براستی چنین شخصی با افکاری در راستای تعالی حقوق مدنی و اجتماعی انسانها سزاوار حبس و شکنجه و عذاب و در نهایت حکم اعدام است؟ به راستی که ندای آزادی و حق طلبی فرزاد نه تنها خاموش نشد که به جهانیان ثایت کرد که در این حکومت برای انسان بودن باید بهای سنگینی پرداخت
هم وطنان و هم کیشان گرامی اینک وقت آن است که فریادمان را یک صدا بر آوریم و بر شهامت و شجاعت “ماموستای قوتابخانه”  درود فرستیم و آزادی بی قید و شرط او را از تمامیت طلبان حکومت ایران خواستار باشیم.


۱
(ماموُستای قوُتابخانه) شعری است از شاعر کرد ماموستا شریف، که در وصف معلم آزادیخواهی سروده شده است که عاقبت به دست دژخیمان جان خود را فدای آزادی میهنش می کند.شعری که با وجود فرزاد دیگر شعر نیست، مسیحا نفسی است بر تن رنجور فرزادها  

هه وراز. ب از کامیاران