به فراخوان “کمپین نجات فرزاد کمانگر” قرار است روز شنبه ۲۹ تیرماه ساعت ۱۰ صبح تجمعی در برابر ساختمان دادگستری شهر سنندج در اعتراض به تائید حکم اعدام برای فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و علی حیدریان برگزار شود. در تردید رفتن یا نرفتن نهایتاً منطق و احساس حکم به رفتن میدهند. هر چند دوستان با استدلالهای نسبتاً قوی و از روی نگرانی توصیه به نرفتن میکنند اما با اعتقاد به اینکه برگزاری چنین تجمعاتی از جمله شیوههای موثر ابراز اعتراض در قالب حرکتی مدنیست نمیتوانم عدم حضور خودم را به هر بهانهای که باشد توجیه کنم حتی اگر احتمال رود که ممکن است در این تجمع بازداشت شوم. سیمای فرزاد را که در مقابل چشمانم میآورم دیگر به اماها و اگرها و احتمالات نمیاندیشم و با زمزمهی مکرر این ترانه سرود: برادر بیقراره، برادر نوجوونه، برادر شعله واره، برادر غرق خونه، برادر دشت سینهش لاله زاره، برادر کاکلش آتش فشونه… جنبهی احساسی قضیه را تا آنجا که خِرَد اجازه دهد برایخودم پررنگتر میکنم. صبح زود به همراه تعداد دیگری از فعالان کرمانشاهی که از پیش برای حضور در تجمع با هم هماهنگ کردهایم به سمت سنندج راه میافتیم و در طول مسیر با هم از احتمال بروز هر اتفاقی در جریان برگزاریتجمع سخن میگوئیم و اینکه ممکن است یکی از ما یا همهمان بازداشت شویم. به راستی هیچ چیز قابل پیش بینی نیست. اینکه اصلاً اجازه برگزاری تجمع را میدهند و اگر برگزار شود نیروهای انتظامی و یا امنیتی چگونه برخوردی خواهند داشت با تجمع کنندگان و نگرانی از اینکه مبادا تجمع مسالمتآمیز ما مورد سوءاستفاده افراد و جریانهایی خاص قرار گیرد.
به کامیاران شهر فرزاد میرسیم، از شیشهی مینیبوس بیرون را نگاه میکنم و عابرانی را میبینم که در آغاز ساعت کاری مشغول رفتن به محل کسب و کارشان هستند، دوست دارم سرم را از شیشه بیرون ببرم و خطاب به همشهریان فرزاد فریاد بزنم بیائید با ما همراه شوید مگر نمیدانید قرار است تا ساعتی دیگر در فاصلهی ۷۰ کیلومتری از شهرتان تجمعی در حمایت از فرزاد برگزار شود؟! مگر فرزاد همشهری شما نبوده؟! مگر معلم فرزندانتان نبوده؟! مگر سالها در این شهر و در میان شما نزیسته؟! حسن شهرت و محبوبیت فرزاد را از زبان خود شما مردم کامیاران شنیدم. از خود شما شنیدم که فرزاد چندین نفر از جوانان این شهر و دیار را از دام اعتیاد رها ساخته و به زندگی بازگردانده. شما فرزاد را بهتر از هر کسی میشناسید، از بیگناهیاش آگاه و بر حقانیتش گواهید. پس چرا اینک سکوت اختیار کردهاید؟!!! نیازی به پاسخو توجیهشان نیست. خود نیک میدانم که توقع بیجایست از مردمی که در این ایام چنان به غم نان و مشکلات ریز و درشت زندگی گرفتار شدهاند که حتی فرصت اندیشیدن به خود را نیز ندارند چه رسد به دیگری! اما شاید آنگاه که پای جان یک انسان در میان است آن هم انسانی انسان دوست چون فرزاد لازم بود تا حداقل برای ساعاتی از روز به روزمرگی نه میگفتند.
ده دقیقه مانده به ساعت ده به محل برگزاری تجمع در مقابل دادگستری شهر سنندج میرسیم. در فاصلهای دورتر از ماشین پیاده میشویم و با توصیه به یکدیگر برای رعابت احتیاط هر کس به صورت فردی مسیری را تا پیوستن به تجمع کنندگان طی میکند. جمعیتی در حدود ۳۰۰ ـ ۴۰۰ نفر متشکل از مردان و زنان و کودکان در گوشهای از محوطه دادگستری روی زمین نشستهاند و عکسهایی از فرزاد و پلاکاردهایی را در اعتراض به حکم اعدام برای فرزاد کمانگر و فرهاد وکیلی و علی حیدریان در دست دارنه در میانشان مادر فرزاد کمانگر و خواهر فرهاد وکیلی و دیگر خویشان این محکومان حضور دارند قرآنهایی را بر دست گرفتهاند و در میان جمعیت فرزند ۸ ـ ۹ سالهی فرهاد وکیلی پلاکاردی را بلند کرده که بر روی آن نوشته شده “بابایم را اعدام نکنید، بابایم را آزاد کنید”. کمی آنسوتر چند تن از شاگردان فرزاد کمانگر در حالی که با مظلومیت و معصومیتی خاص روی زمین نشستهاند پلاکاردهایی را بالا گرفتهاند با این عبارات “ما چشم به راه معلممان هستیم، اعدام حق معلم نیست”.
شخصی که در مقام فرمانده نیروهای انتظامی حاضر در محل است در همان دقایق اول خیلی محترمانه از تجمع کنندگان میخواهد با معرفی یک نماینده از میان خود جهت انجام مذاکره و بیان خواستههایشان به تجمع پایان دهند و با لحنی که شخصاً تهدیدی در آن حس نکردم میگوید متفرق ساختن شما برای مأموران ما کاری ندارد اما نمیخواهیم مشکلی برای کسی پیش بیاید و اضافه میکند “ما هم از شما مردمیم”. در این میان چند تن از حاضران که به نظر میرسد از همکاران فرزاد هستند از میان جمعیت بر میخیزند و ضمن تأکید بر مسالمت آمیز بودن این تجمع و توصیه به شرکت کنندگان مبنی بر عدم سر دادن هر شعاری در توهین به نظام و مسئولان از مأموران انتظامی میخواهند تا آنها نیز با درک احساسات جریحهدار شده مردم کُرد در نتیجهی صدور احکام اعدام برای بهترین فرزندان این سرزمین در حفظ آرامش حاکم بر فضای تجمع بکوشند و بهانه به دست افرادی که احیاناً قصد سوءاستفاده از این برنامه را دارند ندهند.
فرمانده بار دیگر درخواستش مبنی معرفی برگزار کننده این تجمع به عنوان نماینده برای طرف مذاکره قرار گرفتن را تکرار میکند و هر بار تجمع کنندگان با حفظ نظم حاکم بر تجمع اعلام میدارند ما نمایندهای نداریم و خواستههای ما روی این پلاکاردها نوشته شده و در قطعنامهی پایانی مراسم هم خواهد آمد. آنگونه که به نظر میرسد هیچ اعتمادی وجود ندارد که به اسم مذاکره چه بلایی بر سر شخصی که به عنوان نماینده معرفی میشود خواهد آمد از این رو همه یک صدا خود را برگزار کننده و نماینده این تجمع میخوانند. اما در این میان حرکت جالبی که صورت میگیرد معرفی نمادین مادر فرزاد کمانگر و فرزند فرهاد وکیلی به عنوان نمایندگان تجمع کنندگان است که برخواستن مادر فرزاد از میان جمعیت در حالی که قرآنی در دست دارد و بیان جملهای کوتاه از سوی او و همچنین روانه ساختن فرزند فرهاد وکیلی نزد فرمانده نیروی انتظامی حاضران را به شدت متأثر میکند.
وقتی مادر فرزاد برمیخیزد و با بغض گره خورده در گلویش سخن میگوید به فاصلهی چند متری در مقابلش ایستادهام. من هم بغض میکنم، رویم را به آن سو میچرخانم تا اشکهایم را کسی نبیند، همین که سرم را بر میگردانم نگاهم در نگاه همان آقای فرمانده میافتد و حالتی از ناراحتی را در چهرهاش میبینم. راست میگفت “او هم از جنس ما مردم است”، او هم چون حاضران در تجمع از کلام حزنانگیز مادر فرزاد و نگاه معصوم فرزند فرهاد متأثر شده است.
پس از گذشت نیم ساعت از شروع تجمع در نتیجهی اصرار مأموران انتظامی تجمع کنندگان ترجیح میدهند برای جلوگیری از هرگونه برخورد احتمالی از سوی نیروی انتظامی به تجمع پایان دهند و بنا بر این یکی از همکاران فرزاد شروع میکند به قرائت قطعنامهی پایانی تجمع که در آن از شخص آقای شاهرودی در مقام ریاست قوه قضائیه خواسته شده تا دستور به بازنگری در حکم صادر علیه فرزاد کمانگر طی یک روند دادرسی عادلانه و علنی دهد.
این حرکت مدنی در حالی پایان میگیرد که تعداد تجمع کنندگان به دو برابر افزایش یافته و شماری از افرادی که از شهرهای دیگر آمده و قصد حضور در تجمع را داشتهاند تازه به محل برگزاری مراسم رسیدهاند و به دلیل پایان یافتن زود هنگام تجمع متأسفانه دیگر امکان شرکت در آن برایشان وجود ندارد. حاضران در مراسم و افرادی که تازه به جمعیت پیوستهاند در اقدامی هماهنگ بعد از اتمام تجمع نزد خانوادهیمحکومان میروند و با ابراز امیدواری به لغو احکام عزیزان دربندشان حمایت خودشان را از آنان اعلام میدارند و در این میان من نیز از میان جمعیت راهی به سوی مادر فرزاد باز میکنم، نزدش میرسم، سلام میدهم، دستش را میبوسم و میگویم “دایه گیان نگران نباش فرزادت آزاد خواهد شد” و چه امیدوارانه سخنم را با اشاره سر تائید و چه مهربانانه از حضورمان تشکر میکند…
Blog post
Article from your blog