دریکی از سایتهای انترنتی طنزی از یک صاحب اثردرخصوص سکوت خواندم که می نویسد: “سکوت جا ن، جان کلام است ، حامل بلند ترین فریاد ها ست، قدیمی ترین زبان جهان است .زبانی که از یاد نمی رود . برای شنیدن زبان سکوت حتی گوش هم لازم نیست ،چشمی کافی است ، گاه چشمی ودلی”. شاید همچون جملاتی ساده،اما درواقع بسیار واقعی می باشد. سکوتی که شاید اگر بسیاری آنرارعایت نمایند به نفع ادامهزندگیشان می باشد اما کم نیستند کسانی که حاضر به رعایت آن نیستند و حاضر به استفاده از آن نمی باشند و درنتیجه باید مثل فرزادکمانگر تاوان آنرا بپردازند.
هر ملتی درگذر تاریخ فرودوفرازهایی راپشت سرگذاشته و برای آزادی و استقلال خود هزینههای زیادی را داده و دراین میان بهترین فرزندان خودرا قربانی نمودهاند. درکشورشیلی انگشتان هنرمند معروف “ویکتوریره” به خاطر اجرای آهنگهای میهن پرستیانه وهنگام کارهنری توسط حکومت پینوشه قطع، در کشور برمه خانم آنک سانک سوچی چهره سرشناس مدافع دموکراسی با حبس طولانی مدت، در ایران شاعر آزادیخواهخسروگلسرخی با خون سرخ خود، در آذربایجان معلم مبارز صمد بهرنگی با نیرنگ ساواک وسپردن به ارس، ودهها وصدها انسان شریف دیگر هرکدام به نوعی مورد غضب دیکتاتوران عصر خود قرارگرفته، اما ازطرف ملت به رمزوسنبل آزادی وانسانیت بدل گشتهاند. تفاوت آنان با سایرین این است کههرکدام از آنها نتوانستهاند در برابر بی عدالتیهای سیاسی اجتماعی بی تفاوت بمانند، وبههرشیوه ممکن وباهنروخلاقیت خود بهزبان آمدهاند. امروزه ممکن است در شیلی شرایطی پیش آمده باشد که پینوشهای دیگر تولد نیابد و به جان مردم نیفتد، اما هنوز بی عدالتی در نقاط بسیاری از جهان بیداد می کند وعلیرغم پیشرفت بشریت در همه عرصهها، تاریکی بر سر بسیاری از نقاط جهان سنگینی می کند. برای نمونهدرکشور ایران بی عدالتیها بیش ازهرزمان شدت بیشتری بهخود گرفته و سرنوشت معلم زندانی فرزادکمانگر نمونه دیگری از رنج دیدگان تاریخ است. فرزادکمانگر معلمی که متاثر از حرکات اجتماعی صمد بهرنگی و همانند ایشان تمام افکارش حول تربیت کودکان، رفیق و یاورشان بودهاست. با همچون نگرشی که همت به خدمت جامعه گماشته شخصیتی از ایشان نمایان است که مثل صمد تنها معلم آن چند ده نفر دانش آموز کامیارانی نیست بلکه معلم یک ملت ونشان مظلومیت یک ملت است.
ابتدا ونحوه زندگی صمد و فرزاد کـاملا” مشابه است وتفاوت آنها در فاصله زمانی است. آنچه در مورد صمد بهرنگی نوشته شده، ایشان در تیرماه ۱۳۱۸ در محله چرنداب تبریز چشم به جهان گشود. با نخستین پدیده ای که آشنا شد فقر بود و تهیدستی پدر. در چنین خانواده ای بود که صمد جان گرفت و در کنار فقر بزرگ شد. از دوران کودکی کار همدمش بود و بچه های پاپتی همیارش. با آنها در میان خاک و خل چرنداب تبریز رشد کرد. بعدها نیز برای آنان و هموطنانشان زیست و تادم مرگ برایشان سرود زندگی و مبارزه نوشت. خود درباره زندگیش نوشته است:
قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم. هر جا نمی بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمی شود…»
و فرزاد هم مانند صمد از خانوادهای فقیر درسال ۱۳۵۴خورشیدی درشهر کامیاران متولد شد. معلمی دلسوخته واز طبقه ی کم درآمدجامعه که بهترین راه کمک به خود وخانواده و جامعه اش رادر اشتغال به معلمی یافت. از آنجایی که فرزاد مشکلات اقتصادی خود و خانواده را از همان دوران کودکی دریافت،درک مشکلات اجتماعی برایش آسان تر شد، و به راحتی می دانست که در پشت نگاه های دزدانه ی کودکی نیازمند چه آرزوهایی نهفته است.”
با نگاهی اجمالی به شیوه زندگی ونگرش اجتماعی صمد و فرزاد درمی یابیم که اشتراکات زیاد میان آن دو وجوددارد و می توان فرزاد را شاگرد حقیقی صمد نامید. صمد به دانش آموزان خود در کتاب کچل کفترباز می نویسد ومی گوید: “بچه ها بی شک آینده در دست شماست و خوب و بدش هم مال شماست. شما خواه ناخواه بزرگ میشوید و همپای زمان پیش می روید. پشت سر پدران و بزرگهایتان می آیید و جای آنها را می گیرید و همه چیز را به دست می آورید. زندگی اجتماعی را با همه ی خوب و بدش صاحب می شوید. فقر..ظلم..زور..عدالت..شادی و اندوه ..بیکسی…کتک ..کار و بیکاری..زندان و آزادی..مرض و بی دوایی.گرسنگی و پا برهنگی و صدها خوشی و ناخوشی اجتماعی دیگر مال شما می شود” ودرجایی دیگر می نویسد:” برای شناختن اجتماع و جواب یافتن به پرسشها چند راه وجود دارد. یکی از این راه ها این است که به روستاها و شهرها سفر کنید و با مردم مختلف نشست و برخاست داشته باشید. راه دیگرش کتاب خواندن است. البته نه هر کتابی.”
فرزاد هم در نامه خود که از زندان به دانش آموزان فرستاد، نوشت: “می دانم بزرگ شده اید ، شوهر می کنید ولی برای من همان فرشتگان پاک و بی آلایشی هستید که هنوز « جای بوسه اهورا مزدا» بین چشمان زیبایتان دیده می شود ،راستی چه کسی می داند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید ، کاغذ به دست برای کمپین زنان امضاء جمع نمی کردید و یا اگر در این گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنیا نمی آمدید ، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت « زیر تور سفید زن شدن » برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید و « قصه تلخ جنس دوم بودن » را با تمام وجود تجربه کنید . دختران سرزمین اهورا ، فردا که در دامن طبیعت خواستید برای فرزندانتان پونه بچینید یا برایشان از بنفشه تاجی از گل بسازید حتماً از تمام پاکی ها و شادی های دوران کودکی تان یاد کنید” . ودرجایی دیگرهمچون صمد به آینده دانش آموزان خود فکر می کند وبرایشان می نویشد: “پسران طبیعت آفتاب، می دانم دیگر نمی توانید با همکلاسی های تان بنشینید ، بخوانید و بخندید چون بعد از « مصیبت مرد شدن » تازه « غم نان » گریبان شما را گرفته ، اما یادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهای تان پشت نکنید ، به فرزندانتان یاد بدهید برای سرزمینشان برای امروز و فرداها فرزندی از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب می سپارم تان تا فردایی نه چندان دور درس عشق و صداقت را برای سرزمین مان مترنم شوید” .
صمد، از دوران جوانی بعنوان معلم روستاها روانه دهات آذربایجان گردید وتا لحظه ای که در شهریور۱۳۴۷، بدست رژیم آزادی کش شاه، کشته شد، ۱۱ سال تمام درس داد، نوشت، مبارزه وتلاش نمود، از توده ها یاد گرفت و معلم توده ها شد و اینک طنین فریادش همه جا هست. در مدارس، در دانشگاهها، در روستاها و کارگاههای فرشبافی، همه جا نام صمد بلند آوازه است و همه جا نوشته های پرارزش صمد دست بدست میگردد و داستانها و طنزهای اجتماعیش همیشه بیرحم و سرسخت، مفاسد اجتماعی را مورد انتقاد قرار داده و به توده های زحمتکش، راه رهائی و رستگاری را نشان میدهد. صمدبهرنگی همیشه یک معلم متعهدباقی ماند.چه به هنگامی که درکلاسهای روستایی باشاگردان گرسنه و پابرهنه روستاهای آذربایجان بود و چه به هنگامی که برای بچه ها و درحقیقت برای همه «قصه»می نوشت و چه آن زمان که مسائل تعلیم و تربیت را درجامعه ایران با دید تیز بین خود نقد می کــــــــــــــــــرد.
مطمئنا” فرزاد نیز با رنجهایی که درزندان متحمل شده و درانتظار حکم اعدام بسر می برد نه اینکه ازنگاه دانش آموزانش گم نشده بلکه به معلم خلق کرد تبدیل شده و معلم همه زحمتکشان و محرومان جامعه است که بخاطر ناعدالتی قادر به نوشتن نام خود نیستند. اما مطمئنا” از فرزاد همه چیز را می آموزند. پرواضح است که فرزادکمانگر نه اولین فرد محکوم به اعدام و نه آخرین هم می باشد. درچندسال اخیر درکردستان صدها و هزاران نفر دستگیر و بهسرنوشتهای گوناگونی چون اعدام، تکهتکهشدن، زندانهای طولانی ویا تبعید که بهدلیل فضای بسیارامنیتی از دید افکارعمومی پنهان ماندهاست.همچنانکه خود به شاگردانش می نویسد: کاش می شد دوباره و دزدکی دور از چشمان ناظم اخموی مدرسه الفبای کردیمان را دوره می کردیم و برای هم با زبان مادری شعر می سرودیم و آواز می خواندیم و بعد دست در دست هم می رقصیدیم و می رقصیدیم و می رقصیدیم . کاش می شد باز در بین پسران کلاس اولی همان دروازه بان می شدم و شما در رویای رونالدو شدن به آقا معلمتان گل می زدید و همدیگر را در آغوش می کشیدید ، اما افسوس نمی دانید که در سرزمین ما رویاها و آرزوها قبل از قاب عکسمان غبار فراموشی به خود می گیرد ، کاش می شد باز پای ثابت حلقه عمو زنجیرباف دختران کلاس اول می شدم ، همان دخترانی که می دانم سالها بعد در گوشه دفتر خاطراتتان دزدکی می نویسید کاش دختر به دنیا نمی امدید. همچون معلمی با همچون درایتی درچند قدمی مرگ قراردارد.
باید گفت صحبت ازشیوه زندگی وایدههای آن دو معلم کل مسئله نیست، نخبه کشی وحذف نخبگان جامعه وقایع تلخ تاریخ ایران می باشد و در تاریخ کشور موارد بسیاری دیگر از این قبیل بوده که شاید هیچگاه به روی صفحه کاغذ نیامدهباشد. حال فرزاد عزیز این شانس را باخود داشت که وجدانهای بیدار درسراسردنیا با راهاندازی وشرکت درکمپین نجات ایشان ارزش انسانی و صدای حقوق پایمال شده یک انسان را به گوش جهانیان وافکارعمومی رساندند.
سرنوشت مختوم به اعدام فرزاد تاریخ را درست بیش از بیست وپنج سال برای من به عقب برگرداند. عکس فرزاد با دانش آموزانش که گنجینهای گرانبهاست تداعی عکس جمعی ما دانش آموزان بامعلم کلاس پنجم ابتدائی خود راتداعی نمود که جلو چشم ما توسط چند پاسدار دستگیر شد ، عکسی که از میان صدها عکسی که دارم برای من ارزندهترین است. حال سوالها در ذهن دانش آموزان فرزاد این است که اگر چنانچه فشار بر معلمین و تفتیش عقاید آنان کارساز بود می بایست فرزادها ظهور نمی یافتند، چون صمد سالها قبل از تولد فرازد سربهنیست شدهبود. مگر ممکن است کسی که یکبار کتابهای صمدبهرنگی را بخواند و خود معلم شود شاگردانش را درست تربیت ننماید؟ صمد به ارس پیوست و فرزاد دنبالش را گرفت. صمد به صدای یک ملت تبدیل شد. مرگ صمد، خود، زندگی تازه ای بود و امروز صمد در قلب همه کارگران و زحمتکشان، زنده است و به توده های ستمدیده، الهام میدهد . فرزاد هم جاودانه است و بهصدای زحمتکشان خلق کرد درآمدهاست.