راه دریا ها دوربود
ماهی کوچک غمگین
و تو عاشق موجهای سرگشته گشتی
و سرخی مرجان های عمیق
میخواستی مروارید های سبزرا
به کودکان بی ستاره شب بخشی
و چون فرشتگان باران
سراسر شب آواز بخوانی
بالای سر ساقه ای شکسته
و نهالی مایوس
تا سحرگاه ، جوانه هایش بیدارشوند
میخواستی ماه را دنبال کنی
در هلهله موجهای عاشق
و تشعشع آفتاب را
در حباب های رنگین
و پرنده های دریایی رادرباد
اما دیوان سنگ شده قلب ترا ندیدند
که در دل اندوهگین درختان و کودکان می تپید
ترا ربودند
از میان دستهای کوچک
و به نهنگان تاریکی و درد سپردند
با دستهای خالی اش
شب تاریک میگرید
برای ستاره ای گمشده
و تخته سیاه
درخاموشی کلاس
تصویر آبی دریا ها را تخیل میکند
و شعرهای تو را
کودکان مدرسه قصه ماهیان کوچک سیاه را میخوانند
تو چون فرشتگان باران
دردهان نهنگان
هنوز آواز میخوانی
برسا قه های شکسته
وبوته های پژمرده
و کودکان غمگین