به نام او
ای خدایی که خداییت بجاست
سالهاست “از ماست که بر ماست”
حق انتخاب با ماست
همواره پنداریم کین جهان کرده است راست
گذر کند روز و هر روز با اندیشه ای خام…که “روز بعید” فرداست
با دقت بنگر… اینجا “بعید” تا ابد پابرجاست
و این ثمره ی ذهن بیمار یک حکومت دیکتاتور است …سرکوب هر آوایی برای آزادی… باید سکوت کرد و هیچ نگفت… تماشا کرد تا شاید با گذر زمان معنای آزادی از ذهنهامان محو شود و آزادگی فراموش… اندک اند آنانی که از زندگی بیش از روزمرگی انتظار دارند… “فرزاد کمانگر” معلمی که درکی فراتر از روزمرگی داشت و به شاگردانش درس زندگی می داد… مردی غیور از دیارکردستان که هم بخاطر قومیتش ستم دید و هم بخاطر دفاع از حقوق انسانها…
برای آموختن ” نه ” به شاگردانش شکنجه شد ، “نه ” به ستم … “نه” به نابرابری … ” نه ” به تبعیض و ” نه ” به خفقان … اما نه ! فرزاد بخاطر” تدریس عشق” توهین شنید و شکنجه شد.
در روزگاری که مردانگی به “ریش” است نه” ریشه” و سرنوشت ما را آنانی رقم می زنند که برای “رسیدن” دیگری را به آسانی له می کنند، آزادگی خود ، گناهی است نابخشودنی…
کاش ذره ای انسانیت … اندکی شرافت …. کاش … کاش پدرانمان رمقی داشتند… کاش جوانانمان اندکی امید … کاش معلمانمان همه چون فرزاد فریاد آزادی می آموختند… کاش خدا یادی از ما می کرد… و ای کاش ایرانی ، ایرانی بودن را از یاد نمی برد… کاش …
فرزاد مهربان ! تو تنها فریاد زدی اما صدایت را همه شنیدند… اگر همه فریاد بزنیم… تنها اگر همه فریاد بزنیم …
فرزاد عزیز ! برای شکنجه هایی که تحمل کردی چه کسی را بازخواست کنیم ؟ برای اسارتی که کشیدی بر سرچه کسی فریاد بزنیم ؟ برای دردها و رنجهایت شکایت نزد که بریم ؟ برای آزادیت آنچه در توانمان بود کردیم و می دانیم که با بالهای شکسته ات روزی دوباره پرواز خواهی کرد . شاید زخمهایت هرگز التیام نیابند … اما ای معلم پرواز… شاید این بار پروازت بالاتر ، بلند تر … در اوج باشد .
“چه مردی ! چه مردی که می گفت : قلب را شایسته تر آن ، که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند ، و گلو را بایسته تر آن که زیباترین نامها را بگوید و شیر آهن کوه مردی از اینگونه عاشق ، میدان خونین سرنوشت ، به پاشنه آشیل در نوشت … روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق است و غم تنهایی ….” (۱)
ای آموزگار مهر ! می دانیم که خسته شدی ، آزرده شدی ، رنجور شدی . ما نیز به امید رهاییت نشسته ایم . صبور باش که روزگار عدالت فرا خواهد رسید .
۱)ابراهیم در آتش اثر احمد شاملو
دانا شریفی
۱۶ ساله
جوابیه فرزاد :
تقدیم به دوست نازنینم، دانا شریفی
ترجیح میدهم که درختی باشم
در زبانه تازیانه کولاک و آذرخش
با پویه شکفتن و گفتن
تا
رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران
خاموش از برای شنفتن
شعر از شفیعی کدکنی
فرزاد کمانگر، سالن ۶ ، زندان اوین
چهارشنبه، دوم اردیبهشت ماه ۸۸