با مادر یک زندانی سیاسی اعدام شده نمی شود مصاحبه کرد؛ نمی شود او را به پای یک گفتگو با زمانی از قبل تعیین شده فراخواند. به ویژه که آن زندانی سیاسی اعدام شده، معلمی باشد که از نویسنده و شاعر تا روزنامه نگار و فعال حقوق بشر، معلم یا فعال سیاسی و مدنی می خواهند سالروز اعدامش را روز “نفی خشونت و دفاع از حق حیات” نامیده شود.
با “دایه سلطنه رضائی” مادر فرزاد کمانگر، در شرایطی به مصاحبه پرداخته ایم که خانه اش بیش از هر زمان دیگری، مکانی شده برای همدلی یک جامعه؛ او در هیاهوی شلوغ این خانه با ما به اختصار در مورد فرزندش می گوید، در مورد زندگی او، کودکی و آرزوهایش.
مادر این معلم اعدام شده می گوید که او بیش از هر طیف، هر گروه و هر دسته دیگری عاشق “دانش آموزانش” بود. فرزاد کمانگر در آخرین ملاقات هایش امانت دانش آموزانش را به مادر سپرده و آرزو کرده است که همه مثل او روزی “معلم” شوند و به زبان مادری شان بیاموزند و بیاموزانند.
آنچه در پی می آید گپی است با مادر معلمی که یک سال قبل در روز یکشنبه،۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، به همراه چهار زندانی سیاسی دیگر، پنهانی و بدون اطلاع خانواده و وکلا در زندان اوین تهران به دارآویخته شد.
سلام دایه سلطنه، کاش در سالگرد فرزاد شما تنها نبودید…
قبل از هر چیز تبریک می گویم. این روز را به همه تبریک می گویم. امیدوارم امسال سال خوبی برای همه و به ویژه ملت کرد باشد. فرزاد مال یک خانواده نیست، او متعلق به یک ملت است.
امروز سالگرد اعدام پسر شما، فرزاد کمانگر بود، توانستید مراسمی برای اولین سالگرد او بگیرید؟
امروز همه اینجا بودند، اصلا باور کردنی نیست، این همه آدم در خانه ما جمع شدند. در اولین سالگرد فرزاد با این همه همراهی و همدلی، بیش از هر زمان دیگری دلخوش و شاد هستم. فرزاد نرفته، او نمرده است. اعدام نشده، قلبش می تپد هنوز، او در بین ملتش جاودانه است. همه برای من فرزاد هستند، همه معلم و همه فرزندان من هستند.
امروز یک سال از اعدام فرزاد می گذرد. خیلی ها از خانواده و دوستان، از دانش آموزان و اطرافیان، هنوز برایشان سخت است که مرگ فرزاد را باور کنند. در ۱۹ اردیبهشت چه کسی بیش از همه منتظر فرزاد بود؟
همه منتظر فرزاد هستند. مرگش را کسی باور نمی کند. از نزدیکان و به ویژه دانش آموزانش، از دوستان و آشنایان گرفته تا همسایه ها همه منتظر روزی هستند که آقا معلم از زندان برگردد. من از همه متشکرم، از تمام لطف هایی که در طول این مدت در حق فرزاد و در حق خانواده من کردند. اما واقعیتش فرزاد تا آنجا متعلق به من بود که بزرگش کردم و به جامعه تحویل داده ام؛ او مال همه است.
فرزاد رابطه خوبی با دانش آموزانش داشت. زمانی که زندان بود خطاب بیشتر نامه هایش آنها بودند. رابطه دانش آموزان در این مدت با شما چگونه بود؟
محبت دانش آموزان فرزاد تمامی ندارد. در این مدت ده ها و صدها بار به خانه ما آمده اند. دانش آموزان کم سن و سال تر فرزاد هنوز مرگ او را باور نمی کنند. می گویند ما منتظریم آقا معلم بیاید و پای دفترهای مشق مان را امضا کند. آنها راه آقا معلمشان را دنبال کرده اند. دانش آموزان فرزاد می گویند: تا جایی که بتوانیم راه فرزاد را ادامه می دهیم، جای آقا معلم نباید خالی بماند. ما راهی را که فرزاد رفته بود ادامه می دهیم. من را که می بینند خوشحال می شوند. دانش آموزان فرزاد در رده های متفاوت سنی هستند، با این حال همه همیشه پیشم می آیند و غصه هایشان را با من تقسیم می کنند.
فرزاد در نامه هایش خطاب خاصی ندارد، بیشتر نامه های او خطاب به جامعه بود و دانش آموزان. می توانم بپرسم زمانی که فرزاد زندان بود، بیش از همه دلش برای چه کسی تنگ می شد؟
بیش از همه دلش برای دانش آموزانش تنگ می شد. همیشه میگفت “می می سلطنه” به بچه ها بگو درسشان را بخوانند، ترک تحصیل نکنند. من فقط ادامه تحصیل بچه ها را می خواهم. آخرین حرفهای آقا معلم در آخرین ملاقات هایش این بود که خوشحالی من تنها زمانی بوده که با بچه ها بودم و با آنها میرفتم تفریح. فرزاد بیش از هرکسی عاشق دانش آموزانش بود. او زندگی خود را قبل از هر چیز صرف آنها و بعد هم ملتش کرد. او هر بار و در جریان تمام ملاقات ها امانت دانش آموزانش را به من می داد. او آرزو داشت دانش آموزان نیز مثل خود او معلم شوند. در طول چهار سال زندانش، فرزاد هیچ کسی را از قلم نیانداخت. در جریان هر بار ملاقات که او را از خبر و حادثه ای (که عموما در کردستان اعدام است) مطلع می کردیم، او در ملاقات بعدی نامه ای و مرثیه ای برای خانواده اش می نوشت. این یکی از بارزترین ویژگی های فرزاد بود.
فرزاد در چه شرایطی بزرگ شد، او در کودکی به چه چیزی بیش از همه می اندیشید، آرزوهایش چه بودند؟
فرزاد ابتدا در شرایط و بستر مناسبی بزرگ شد. در پایان دوره راهنمایی اما به علت شرایط خاص ما فشار معیشتی خانواده به دوش فرزاد افتاد. او از آن زمان بزرگ خانواده شد و بار سخت زندگی همه ما را به دوش کشید. او راهش را می دانست. نیازی به راهنمایی ما نداشت. فرزاد با این وجود به درسش ادامه داد و رفت معلم شد. از فرزادم تنها نامه هایی مانده که من هروز به پای آنها گریه می کنم. فرزاد بنا به عشق و علاقه ای که به معلمی داشت در کامیاران به دانشسرا رفت و درسش را تمام کرد. پسرم روستاها را بیشتر از شهر دوست داشت. چند سالی در روستاهای اطراف کامیاران ماند و به بچه ها درس داد. او همیشه حتی زمانی که در زندان بود می گفت که به محض آزادی ام می روم در یک روستای بی نام و نشان مدرسه ای می سازم و بچه های محروم ملتم را با دردهایشان آشنا می کنم. فرزاد تنها یک معلم و یک کارمند ساده آموزش پرورش نبود، او یک معلم راستین بود عاشق انسانیت و نوعدوستی. او در کنار تمام علاقه هایش به شغل معلمی، آرزو داشت روزی در سرزمینی زندگی کند که زبان مادری اش ممنوع نباشد.
این یک سال بر مادر فرزاد و خانواده او چگونه گذشت؟
فرزاد قبل از من در قلب دوستان و آشنایان دیده و نادیده اش است. در طول یک سال گذشته من به خاطر وجود دوستان فرزاد تنها نبوده ام. محبت آنها چنان بی پایان و نا متناهی است که من هرگز و برای لحظه ای احساس نکرده ام که فرزاد رفته و اعدام شده است. فرزاد من زنده است، جاویدان. او در قلب ملت اش زنده است. فرزاد تکثیر شده است. عکس فرزاد در تمام خانه های کردستان است. همه جا فرزاد است. سال گذشته برای من همزمان تلخ بود و خوشایند. تنها دلخوشی من اما به نام و یاد نیکی است که از فرزاد به جا مانده.
کاوه قریشی – روز آنلاین