به اسطوره مقاومت / نامه ای از ۲ همراه فرزاد

برای اسطوره ی مقاومت : برادرم فرزاد

در دوردست مردی را به دار آویختند
کسی به تماشا سر بر نداشت
ما نشستیم وگریستیم
ما با فریادی از قالب خود برآمدیم.

بار اول که نامت را شنیدم،به تمام کودکانی که در کلاس درس ات ،درس فراموش شده ی انسانیت،برایشان تعریف می شد،غبطه خوردم.

بار دومی که نامت را شنیدم،به تمام آنانی که پشت دیوار بند های اوین وگوهردشت دست به دستت داده اند،غبطه خوردم.

بار سومی که نامت را شنیدم،تمام بندهایی که دهانت را برای دم نزدن بسته بودند را نفرین کردم.
.
.
.
بار آخری که نامت را شنیدم،گفتند همان معلمی دربند اهل فقیرستان که دهانش را به جرم انسان بودن بسته بودند،به اعدام محکوم شد.

آری فرزادجان،آری
تمام جرم تودفاع از انسان بودن،دفاع از شرافت انسان،از حرمت رنگ باخته ی انسان،از آزادی قیدهای به پای آزادی وبرابری است.فرزاد جان تو را به مرگ محکوم کردند تا مبادا که انسانیت زنده بماند.
آری فرزاد جان حکم تورا ما صادر کردیم،همین مردم شهر و برزنت،همین مردم این سرزمین،همین مردم همیشه در صحنه ی بی صحنه،همین مردم همیشه بیدار که خواب غفلت وسکوت شان حال آدم را به هم می زند.

آری ماییم که که مرتکب بی عدالتی شده ایم،تا آنجا که عدالت را به دار می کشند انسان بودن را در خود ودیگران به دار کشیم.
فرزاد کمانگرمعلم درسی، که هیچ وقت بابا آب داد را به هیچ یک ازکودکان این سرزمین نیاموخت،یاد داد که دنیای ما بی چشمه تر از آن است که به هرکسی آب دهد،فرزاد هیچ وقت داستان دزدی کلاغ  وپنیر را برای بچه هایمان نخواند،چرا که کودکان خود چندین سال بود که شاهد دزدیده شدن پنیر پدرانشان بودند.
فرزاد علم بهتر است یا ثروت را به هیچ کس نیاموخت،چرا که میگفت:انسان بودن بهتر از علم بی عمل داشتن وپولداری تحت لوای لمپنیزم است.
نگفتی که نان را به سر سفره ی پدران پیرمان میآوری ، سفره ی خالی پدرانمان را نیز نبردی!!!
آری برادرم تو که درس دروغ وریا وفریب ودزدی را به کودکانمان نیاموختی،پس چرا باید بمیری؟؟؟؟!!
این سوالی ست که مردم همیشه بی سوال باید از خود بپرسند!!!!!