مانیفست فرزاد کمانگر،‌ معلم زندانی/ عارف نادری

آزادی از جمله‌ی مفاهیمی است که انسان همیشه آرزو و تمنای آن را داشته و برای دستیابی بدان تلاش کرده است. به عبارتی دیگر، آزادی، رویا و آرمان و مطالبه‌ی مشترک همه‌ی انسانهاست. اما مهمتر از خواست و فهم آزادی، اراده و جرئت قبول آزادی و صیانت از آزادی است. طبیعی‌ست که همه‌ی ما در پی آزادییم، لیکن خود ما نیز بزرگترین ترس را از آزادی داریم، شاید بدین علت که خود ما شخصاً در بطن و درون خویش انسان‌هایی آزاد نیستیم. انسان آزاد، نه تنها توان اندیشه و آزاداندیشی را داراست بلکه قدرت و شجاعت برخورداری از آزادی و زندگی آزاد را نیز دارد. یعنی بهای آزادی را می‌پردازد و رنج فهمیدن را تقبل می‌کند و هیچ مانع و عاملی نمی‌تواند باعث دوری‌جستن وی از خواست آزادی باشد. به گونه‌ای که مدام تابوها و خطوط قرمز خفقان را شکسته و راهکار و سیاق‌های نوین و متناسب با شأن انسانی‌اش جهت تحقق آزادی ارائه می‌دهد.

فرزاد کمانگر،معلم، فعال حقوق بشر و حامی محیط زیست، نمونه‌ی عینی انسان  آزاد و آزادیخواه است. فرزاد همچنانکه گذشته و حال او روایتگر و نمایانگر  آنست، فردی بوده است که از رویاهای آسمانی گذر کرده و منافع و سعادت زمینی و  اومانیستی را به عنوان آرمان و خط‌مشی در پیش گرفته و پیموده است. انسانی  که سکوت را فریاد نموده و آخرین نفس را سرآغاز دوباره‌زیستن کرده است.  فرزاد، وطن را عشق و سرود و ترانه می‌کند و بچه‌های مدرسه را با آن تعلیم  می‌دهد، اقدامی که از دید سیستم حاکم و نظام آموزشی‌اش – سرود ” دوباره  می‌سازمت وطن ” – بوی خون و باروت می‌دهد. زیرا سیستم مرگ‌باور، استشهادی و  شهادت‌طلبی نمی‌تواند واژه‌ی ” عشق ” و ” پرسش ” و ” وجود ” را طاقت  بیاورد و انسان آزاد را پذیرا باشد. زیرا فرد آزاد و مستقل و صاحب اراده در  جامعه‌ای آزاد، شالوده‌ و متضمن انسجام و همبستگی بوده، و در جو اختناق  جوامع بسته نیز، ساختار شکن، پویا و در تقابل با تمامی تابوهای مخلوق  جباریت است.
فرزاد در دهشتناکترین سیاهچال‌ها، در آنطرف دیوارهای قلعه ترس و توحش و  خرافه‌پرستی، به شخصیتی بلندآوازه و بالابلندتر از تمامی دیوارها، با  اتوریته‌تر از خداوندگاران جور و با هیبت‌تر از قلعه‌های خوف آنان، تبدیل  گشت. فرزاد فصلی نوین از زندگی همگی ماست، تجربه‌ای متفاوت و سرآغازی برای  گذر از وحشت طناب، چوبه‌های دار، گیوتین، جوخه‌های مرگ، دروازه‌های بسته و  راههای نرفته است.
فرزاد در سلولهای انفرادی محدود نمی‌شود و در غیاب فراموش نمی‌گردد. او حتی  زندان را بهانه‌ای می‌سازد که بار دیگر در کلاسهای درسش حضور یابد و به  شاگردان مشتاقش درس عشق و سرود وطن  (ای رقیب) بیاموزد و از آرزوها و  رویاهای ارغوانی‌اشان بگوید. او زندان را مکانیسم و فرصتی برای خوانش خود و  خودمان می‌سازد. فرزاد به واژه‌گان کلیدی ما، حتی به من و تو تبدیل  می‌گردد، او ” خود ” است و ” ما ” می‌شود، زیرا او، ما، و ما اوییم، با  همبودنی که رمز بودن ماست.
فرزاد با سکوت نکردن و فریاد شدن در مقابل توحش حاکم، پرده از روی شکوه  دروغین دوزخ و جلال کذب بازرگانان بهشت بر می‌اندازد و با استقامتش،  نامه‌ها و مواضعش، باری دیگر ضرورت پایبندی و دفاع از آزادی، آزادگی و  زندگی آزاد را اثبات می‌نماید. او به ما آموخت که اگر تا دیروز، زندان  نقطه‌ی پایان و قلمرو سکوت و انفعال بود، امروز دقیقاً بالعکس آن، سرآغاز و  سرمنشأ مبارزه و مقاومتی واقعی‌ست. زندان از دیدگاه فرزاد، مبارزه در قلب  دگماتیسم حاکم است و معتقد است ما بایستی دلیرانه و مصمم در آنجا باشیم و  برای افشای خشونت و زدودن ترس ناشی از وجود دیوارها و وحشت تلقین شده از  دوزخ بهشت‌فروشان اهریمنی، از دوزخ، تونل‌های مرگ و سیاهچال‌هایشان پای را  فراتر نهاده و گذر کنیم. فرزاد هرگز به زندان نرفت و هیچ میله و حصار و  دیواری او را پنهان نساخت، زیرا فرزاد از آنجا و آنسوی میله‌ها و دیوارها  پیش ما آمد و تجربه‌ای گرانسنگ برای تاریخ مبارزاتی نسل ما و فصلی نوین از  رویش جوانه‌ها شد…