شرمنده ایم، شرمنده که ایستادیم و نظاره کردیم رفتنت را. دیدیم لنگیدنت را و دم نزدیم. نمی دانم اسیر لبخندهای مهربانت بودیم یا پای آمدنمان به تو نمی رسید. نمی دانم دست ما کوتاه بود یا تو خیلی بلند بودی. هرچه بود ایستادگی آموختیم و شرمندگی تجربه کردیم. هرچه بود دیدیم ایستاده هم می توان مرد.
شرمنده ایم، شرمنده که می دانستیم خیال آمدنت نیست و هی زندگی می کردیم! هی اینجا و آنجا نشانت می کردیم و خودمان را نشان نمی دادیم.
مسیح آرمانهایمان شدی و سکوتمان طناب دارت شد. شرمنده ایم، شرمنده صورت غمگین زنی که برای نبودنت امید می کاشت و حالا پای نماندنت صبوری می کند
حالا دیگر نه نگاه های مادرت امیدمان می دهد نه حرف های خلیل بهرامیان.حالا قامتت را بالای کوه شاهو می بینیم و کودکی ات را در مزارع نخود می خوانیم. حالا کامیاران تا کرمانشاه را گریه زمزمه می کنیم.
روی آمدنمان نیست. وگر نه می آمدیم و بلندای بالایت شرف قربانی می کردیم. نه اینکه دلش را نداریم، شرمنده دیوارهای کلاست هستیم. سکوت جواب بچه های مدرسه ات نیست و ما زبانمان ته حلق هایمان گره خورده است. آنقدر سرخی شرمندگی داریم که سبزی امیدمان تمسخری باشد در برابر پایداریت.
ما را ببخش فرزاد. دستمان بسته و دلمان خالی ست. بگذار پای نبود دلمان، که اینروزها سیاست می کارد و مصلحت درو می کند. بگذار پای کوتاهی دستمان.
ما شاگردان تنبیل درس انسانیت و استقامتیم و تو بالای دار هم معلمی کردی.
فرزاد، لنگی پایمان را تو می کشیدی و ما همچنان بیراهه می رویم. جای درختان را گرفته ایم و هوای تازه را. برای همین هوای آلوده ملولت می کرد.
شرمنده ایم فرزاد، ما بی شرف ها شرمنده ایم
منبع: تحولخواهی
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت
به خاک می شکند
رخساره ای که توفانش
مسخ
نیارست کرد
چه فروتنانه بر آستانه ی تو به خاک می افتد
آن که در کمرگاه دریا
دست
حلقه توانست کرد
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیاهای هزار شهزاده بود
نگاه کن!
احمد شاملو