به: معلم دربند فرزاد کمانگر
روز معلم،روز کارگر،روز دانشجو، روز… روز… روز…
از روز خبری نیست. شام دیجور است. زمهریر استبداد بیداد می کند.
چه قول و قرار هایی که همه بر باد رفت. می گفتند اتوبوس واحد را مجانی می کنند اما به جایش رئیس سندیکای اتوبوس رانی را در بند کردند. می گفتند پیامبر اسلام بر دستان کارگر بوسه زده است اما باتوم را جایگزین بوسه کردند. می گفتند معلمی شغل انبیاست،اما فرزاد کمانگر را به حبس کشیدند و معلم را ضرب و شتم کردند. می گفتند مارکسیست ها نیز در بیان عقاید خود آزادند اما اندیشه را با تیشه پاسخ دادند و مومنین نیز در امان نماندند. گفتند دانشجو باید سیاسی باشد اما دانشجو را به خاطر اعتراضات صنفی نیز به سلول های انفرادی روانه کردند. هر چه گفتند نه آن کردند و هر چه می گویند نه آن می کنند.
امروز روز معلم است. اقا معلم نازنین،فرزاد کمانگر زندانی است. فرزاد کمانگر عزیز ! معلوم است که در این دیار باید جای تو در زندان باشد. تو که تحقیق را بر تحمیق و تحلیل را بر تجلیل و عقل را بر عقده برتری داده ای.
آقا معلم نمی دانم اینها نامه هایت را می خوانند یا نه،اما اگر بخوانند نیز چیزی نمی آموزند. قدرت و ثروت باد آورده گوش های ایشان را پر از باد نخوت کرده است. اینها حتا سخنان خویش را نیز نمی شنوند. بر گوش ها و دل هایشان مهر نهاده اند.
آقا معلم عزیز اینها از گذشت زمان هیچ نمی آموزند و آنکه از زمان و زمانه نیاموزد از هیچ آموزگاری هیچ نخواهد آموخت که به قول شاعر:
هر که ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
آقا معلم می دانیم که کار تو آموزگاری است. باز هم بنویس. روز و روز گاری از راه خواهد رسید که این گوش های کر شده از زنگ ِ رنگ و ریا،خرقه ی سالوس و تزویرشان را از تن ها به در خواهند آورد و آن روز خواهند دانست که امروز تو به چه زنهارشان داده ای.
امروز کارگر و معلم و دانشجو و کوی و برزن فریاد بر آورده اند که می خواهند آزادانه و شرافتمند زندگی کنند. کاش اینها لحظه ای درنگ می کردند و گوش فرا می دادند. باور دارم که روزی صداها شنیده خواهد شد. باز هم برایمان بنویس اقا معلم.
امروز روز معلم بود و معلم ما فرزاد کمانگر در بند است. دیروز روز کارگر بود و اسالو و منصور حیات غیبی و مددی و علیرضا ثقفی و دیگران بسیار در بندند.
فرزاد جان روزت مبارک