سلام ای غریبه آشنا / نامه ای از سارا

سلام ای  غریبه  آشنا، سلام ای معلم رویاهایم ، منم شاگردی که کلاس های ایمان ، مهربانی و بابا آب دادت را در رویاهایم و پشت نیمکتهای روستای خیالی سپری کردم ، “همراه با لحظه ها یی که گوشمان را به “صدای پای آب” و تنمان را به نوازش گل و گیاه  میسپردیم و همراه […]

نامه ای از یک مهمان نوروزی / سما بهمنی

فرزاد عزیز،رنجنامه ات راخواندم. باورنمیکنی اگر بگویم آنچنان دردی سراپای وجودم رافراگرفت که توان ایستادن نداشتم.چه صبورانه تاب آوردی این شکنجه های بی بهانه را! روزی که تو،زیرشلاق ومشت ولگد، ذره ذره خرد میشدی، انسانیت، واپسین نفسهای خویش رافریاد میکشید و من، در تمنای جایی بودم که نشانی ازتوبیابم و زخمهایت را التیامی دهم تابه […]

نامه ای از یک فرهنگی همکار فرزاد کمانگر

من یکی از همکاران فرزاد کمانگر هستم.نویسنده نیستم،اما نه احساس، نه شعر، نه قطعه ای منظوم که واقعیتی را بیان می نمایم. واقعیتی که با وضعیت کنونی فرزاد کمانگر همخوانی دارد.فرزاد کمانگر یک معلم نبود،یک عاشق سینه سوخته معلمی بود که گرد و غبارهای کلاس درس و تخته سیاه رنگ و لعاب رفته روستاهای محروم […]

برای معلم بزرگ فرزاد عزیز / نوشته ای از ابوالفضل جهاندار

کاک فرزاد خودم را بسیار حقیر میدانم که جمله ای در عظمت و شکوه شما بیان کنم در برابر بزرگواریت احساس حقارت میکنم . فرزاد ، هنوز هم همان شعر زیبای کردی را که برایم زمزمه میکردی مرور میکنم ، شعری با این مظمون ” در سرزمین من روزنامه لال به دنیا می آید ، […]

پاسخ دانش آموزان معلم اعدامی ، فرزاد کمانگر به نامه بابا آب داد او

نامه ۱: سلام ای خواسته ی شگرف،عزیز رویایی،همه می گویند شکی نیست تو با پرستو همراه بهار میایی باغبان باغ عشق سلام ،امروزکه فرسخ ها از وجود نازنینت دورم احساس می کنم به اندازه ی شاهرگ حیات به من نزدیکی چون طنین صدایت را همواره در گوش دارم واندرزهایت را حلقه ای آویز گوشم کرده […]

به اسطوره مقاومت / نامه ای از ۲ همراه فرزاد

برای اسطوره ی مقاومت : برادرم فرزاد در دوردست مردی را به دار آویختند کسی به تماشا سر بر نداشت ما نشستیم وگریستیم ما با فریادی از قالب خود برآمدیم. بار اول که نامت را شنیدم،به تمام کودکانی که در کلاس درس ات ،درس فراموش شده ی انسانیت،برایشان تعریف می شد،غبطه خوردم. بار دومی که […]

نوشته ای به فرزاد کمانگر / رویان

سلام ، سلامی به گرامی ترین غنچه باغ کردستان … نمی دانم ، نمی دانم از چه بگویم  واز چه بنویسم برایت ، که نه دستانم قادر به نوشتن و نه زبانم  گویای وصف بزرگی و اقتدارت  است کاک فرزاد . نوشتن گاهی مشکل می شود ؛ آنگاه که دوست داری فریاد بزنی ، آنگاه […]

به فرزاد کمانگر/ نامه ای از ریباز کرمانشاهی

گیرم که دست نوشته های ملت ما را حریق جاهلیت و ندانستن از بین برده باشد با آواز مادران پای گاهواره چه میکنید؟ “شهیار قنبری” به: فرزاد کمانگر با زخم  دوازده سال دوستی بزرگمرد سلام ” چاوه کانت ماچ ده که م “. این روزها آنقدر سریع اتفاق می افتد که ادمی متحیر میماند : […]

نامه ای به فرزاد کمانگر/ فرهاد

« نامه ای به فرزاد کمانگر» فرزاد نمی خواهم با تو احوال پرسی کنم . می خواهم از دغدغه هایت برایت بنویسم از آن چیزهایی که همیشه دوست داشتی ،از آنهایی که آزارت می داد ؛از مردم وبرای مردم از وطن وبرای وطن ، از برای آزادی وآزادی خواهی ،این بار فرزاد اجازه بده من […]

دادخواهیم این بیداد را … / نوشته ای از کاوه کرمانشاهی

از شنیدن خبر لغو حکم اعدام عدنان حسن‌پور چنان ذوق‌زده و شادمان می‌شوم که برای لحظه‌ای همه چیز را فراموش می‌کنم. فراموش می‌کنم آن بسیار کسانی را که به ناحق محکومند به زیستن در گوشه‌ی زندان‌یا که در بازداشت‌گاه‌صدور حکمی به یقین ناعادلانه را به انتظار نشسته‌اند. فراموشم می‌شود که در فاصله‌ی ۱۸۱۷ کیلومتری از […]