نامه ای از یک مهمان نوروزی / سما بهمنی
فرزاد عزیز،رنجنامه ات راخواندم. باورنمیکنی اگر بگویم آنچنان دردی سراپای وجودم رافراگرفت که توان ایستادن نداشتم.چه صبورانه تاب آوردی این شکنجه های بی بهانه را! روزی که تو،زیرشلاق ومشت ولگد، ذره ذره خرد میشدی، انسانیت، واپسین نفسهای خویش رافریاد میکشید و من، در تمنای جایی بودم که نشانی ازتوبیابم و زخمهایت را التیامی دهم تابه […]