نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحیان
هر شب ستارهیی به زمین میکشند و این آسمان غمزده غرق ستارهها است سلام رفیق، چهگونه تجسمات کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبهی دار که به شکفتن غنچهی خورشید لبخند میزند؟ یا کودکی پابرهنه از رنجدیدهگان پایین شهر که میخواست مژدهی نان باشد برای سفرههای خالی از نان مردماش. چهگونه […]