تو که افسانه ات، افتخار تاریخ است؛ نامه ای به فرزاد کمانگر/ پردیس درخشنده
ده سالم بود؛ هر بار که پدر شاهنامه خواند و رسید به مرگ سیاوش، آرزو کردم زنده بماند. هر بار که رستم خنجر کشید، آرزو کردم که سهراب را بشناسد… هربار که در باغ باز شد و اسب یوسف بی سوار آمد، آرزو کردم صدای یوسف کابوس نبودنش را به رویا تبدیل کند، نشد… سیاووش […]