پاییز در چشمان میدیا / نوشتاری از فرزاد کمانگر

پاییز با همه ی زیباییش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که خیاط آفرینش برای آراستنش از هیچ رنگی کم نگذاشته بود. در میان باغ ها و مزارع که بسان تابلویی زیبا راه باریک و پر پیچ و خم روستا در آن گم می شد محو این زیبایی ها می شدم.

همیشه این راه باریک را برای برگشتن به روستا به جاده ی بی روحی که دل مزارع را بی رحمانه و ناشیانه شکافته بود ترجیح می دادم. سه روز تعطیلی و دوری از مدرسه و اشتیاق دیدار دوباره ی بچه ها بر سرعت گام هایم می افزود. رابطه ی من و دانش آموزانم تنها رابطه ی معلم و شاگردی نبود. برای من آنها اعضای خانواده ام بودند.انگار سال ها با هم زندگی کرده بودیم. هر روز با کلاس اولی ها روبوسی می کردم. برای صبحانه بوی روغن محلی و آش و نان تازه ای که بچه ها با خودشان می آوردند تا مهمانشان شوم در مدرسه می پیچید.از ساعت هشت صبح  تا پنج بعد از ظهر در مدرسه بودم. در بین کلاس اولی ها دختری بنام میدیا۱ بود که چشمان زیبا و موهای بلند طلایی و شیرین زبانی اش از او فرشته ای معصوم ساخته بود تا برای من و همه ی روستا دوست داشتنی باشد.

هر روز میدیا زنگ تفریح همراه با دوستانش مرا به اجبار از دفتر مدرسه به حلقه ی عمو زنجنیر باف کلاس اولی ها می کشاند و من ناخواسته تسلیم بازی کودکانه ی آنها می شدم. مادر میدیا زن جوان و مهربانی بود که به تحصیل و تربیت فرزندش اهمیت بسیار می داد. هفته ای یک بار به مدرسه می آمد، و اما پدر میدیا مردی بود خشن که سایه ی هولناکش زیادی بر زندگی آن زن سنگینی می کرد. هرگاه میدیا مادرش را در مدرسه می دید مانند پروانه ای به دور او می چرخید و او نیز محو تماشای دخترش می شد. گاهی به دور دست ها خیره می شد و آه سوزناکی از اعماق وجودش می کشید. رفتار او و عشقش نسبت به میدیا برایم به صورت معما در آمده بود. همیشه در چشمانش درد یا غصه ای جا خوش کرده بود.
آن روز مزارع خلوت بود، از کنار چشمه گذشتم، خبری از عطر چای تازه دم نبود، اصلاَ بر خلاف همیشه کسی مشغول کار نبود. دلهره ای عجیب به سراغم آمده بود. از کنار قبرستان روستا گذشتم، قبر جدیدی توجهم را به خود جلب کرد. با خودم گفتم طبق قانون نانوشته ی طبیعت، سال خورده ای ساکن جدید این مکان شده است. به مدرسه که رسیدم کسی از سر و کولم بالا نرفت. یک راست وارد کلاس شدم، سلام کردم، چند نفری به آرامی جواب دادند، می خواستم علت را جویا شوم که در کلاس بواسطه ی سنگی که پشت آن گذاشته بودیم تا باز نشود با سر و صدا باز شد و میدیا وارد کلاس شد. من که متوجه غیبت او نشده بودم لبخندی زدم و میدیا سرش را پایین انداخت و با چشمانی پر از اشک سلام کرد و سر جایش نشست. پرسیدم چی شده میدیا؟ به من هم بگین. کژال دوست و همسایه ی میدیا گفت : آقا مگه نمی دونی دادا۲ خیال خودسوزی کرده؟ گفتم خیال؟ گفت بله،مادر میدیا.

با دیدن چشمان گریان میدیا من بی اختیار به گریه افتادم و همه ی کلاس با اشک های میدیا گریستند. میدیا مادرش را در حال سوختن دیده بود. از آن روز به بعد نه من و نه هیچ کس دیگری خنده های کودکانه ی میدیا را ندید. چشم های او شباهت عجیبی به چشمان مادرش پیدا کرد، یک زن ، یک درد در چشمانش جا خوش کرد و کلاس شاد ما تا آخر سال به رنگ چشم های خزان زده ی میدیا در آمد.                                                                           ‎

فرزاد کمانگر / زندان اوین

اردیبهشت ماه ۱۳۸۹

انتشار : خبرگزاری هرانا

————————-

‎۱ ـ میدیا نامی دخترانه یا پسرانه است به معنای فرزند ماد.
‎۲ـ  دادا کلمه ای که برای احترام به خانم های جوان در زبان کردی به کار می رود.

۳۹ thoughts on “پاییز در چشمان میدیا / نوشتاری از فرزاد کمانگر

  1. The following time I learn a blog, I hope that it doesnt disappoint me as much as this one. I mean, I know it was my choice to read, however I actually thought youd have one thing interesting to say. All I hear is a bunch of whining about something that you could fix for those who werent too busy searching for attention.

  2. ۳۱۲۴۷۶ ۳۰۸۵۳Hi there! I could have sworn Ive been to this web site before but soon after reading by means of some with the post I realized its new to me. Anyhow, Im definitely glad I located it and Ill be book-marking and checking back often! 758310

  3. ۱۲۴۱۳۵ ۷۴۳۰۷۷As far as me being a member here, I wasnt aware that I was a member for any days, actually. When the write-up was published I received a notification, so that I could participate inside the discussion of the post, That would explain me stumbuling upon this post. But were definitely all members inside the world of ideas. 952489

  4. ۵۷۱۸۶۵ ۶۶۶۹۶۱I dont think Ive read anything like this before. So good to locate somebody with some original thoughts on this subject. thank for starting this up. This web site is something that is required on the web, someone with slightly originality. Good job for bringing something new towards the internet! 223410

  5. ۳۴۴۰۵۲ ۴۲۳۰۴۱I discovered your weblog website web site on google and appearance some of your early posts. Preserve up the excellent operate. I just extra increase Feed to my MSN News Reader. Looking for toward reading far far more by you later on! 487623

  6. ۶۵۰۳۳۴ ۶۵۵۵۲۳Should you are viewing come up with alter in most of the living, starting point normally L . a . Weight reduction cutting down on calories platform are a wide stair as part of your attaining that most agenda. weight loss 27371

  7. ۵۹۴۴۷۶ ۷۷۹۶۲۶I like what you guys are up too. Such smart work and reporting! Carry on the superb works guys Ive incorporated you guys to my blogroll. I think it will improve the value of my web site 66028

  8. ۸۶۶۰۸۵ ۹۴۹۱۲۸Wow, incredible blog structure! How lengthy have you ever been blogging for? you produced running a weblog look straightforward. The full look of your internet site is great, effectively the content material! 50280

  9. Have you ever thought about publishing an e-book or guest authoring on other blogs? I have a blog based upon on the same topics you discuss and would really like to have you share some stories/information. I know my visitors would enjoy your work. If you are even remotely interested, feel free to send me an email.

  10. An interesting discussion is worth comment. I think that you should write more on this topic, it might not be a taboo subject but generally people are not enough to speak on such topics. To the next. Cheers

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *