مادر قهرمانم “دایه سلطنه” یک سال گذشت،

تقدیم به مادر قهرمان “دایه سلطنه”و همه مادران ایران در سالگرد اعدام ناجوانمردانه فرزاد و چهار تن دیگر از فرزندان دلیر ایران
مادرم،یک سال گذشت،
یک سال گذشت از روزی که دژخیمان رژیم خونخوار خبر به در آویختن فرزادت راهمراه چهار تن دیگر از بهترین فرزندان این دیار در نوزدهم اردیبهشت هدیه روز مادرت کردند. فرزندانی که با قامت های افراشته شان در سالهای اسارت و حتی در پای چوبه دار مرگ را به سخره گرفتند و با استواریشان لرزه بر اندام جلادان انداختند.

و فرزادت که در زیر اعدام با انسانی ترین واژه ها به رفیقان همرزمش استواری وپایداری راتوصیه میکرد.

و فرزادت که در سالهای طولانی اسارت حتی لحظه ای به دژخیمان اجازه نداد که زیبایی افکارش را بیالایند. او با واژه واژه نوشته هایش چنان با سلاح عشق و زیبایی به نبرد زشت سیرتان حاکم رفت که آنان دیگر بودنش را تاب نیاوردند . غافل از آنکه هر قطره خون وی و یارانش ماهی کوچولویی خواهد شد که راه به دریا خواهد برد.او راه دریا را یافت و به دیگران نشان داد، آنجا که نوشت:

‎هم بندی ، هم درد سلام
‎شما را به خوبی می شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید. مرا هم که به یاد دارید
‎منم ، بندی بند اوین منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو
‎منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن
‎منم، همان رفیق اعدامیتان
……
رفیق.
‎همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟
‎مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
‎مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟ . مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟ مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود ، اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟

او نشان داد که شکنجه های طاقت فرسا و تهدید اعدام نمی تواند او را از افشای کراهت چهره حاکمان باز دارد :
نباید فراموش کنم؛ در این دیار واژه‌ها گاهی به سرعت برق و باد به زبان آوردن‌شان «جرم» می‌شود و گناهی نابخشودنی. لغزش قلم بر سفیدی کاغذ می‌تواند موجب «تشویش اذهان» شود و تعقیب به دنبال داشته باشد و به زبان آوردن اندیشه و افکار می‌تواند «تبلیغ» به حساب آید.
همدردی می‌تواند «تبانی» باشد و اعتراض موجب «براندازی» شود. کلمات بار حقوقی دارند پس باید مواظب بود. نباید فراموش کنم که به چشمانم بیاموزم که هر چه را می‌بیند باور نکند، زبان همه چیز را بازگو نکند، آنچه هر شب می‌شنوم فریاد نیست، موج نیست، طوفان نیست، صدای خس و خاشاک است! که خواب از چشم شهر ربوده.

و دیوارهای بلند و دروازه های آهنین اوین نتوانسته اند پیوندش را با مردمی که چنان عاشقانه دوستشان دشت بگسلد :
این روزها نیازی نیست برای سرودن یک شعر دور دنیا راه بیفتی تا ببینی کجا قلبت به درد می‌آید یا کجا تراوش قلم به فریادت می‌رسد، برای گرفتن یک عکس دیگر نیازی به سرک کشیدن به فلان نقطه بحران زده دنیا نیست، برای خواندن یک آواز یا ساختن یک آهنگ نیاز به لمس درد و رنج مردم فلسطین و عراق و افغانستان نیست، نت و ضرب آهنگت را می‌توانی با ضربان قلب مادران نگران این شهر هماهنگ کنی، صدای سنج و طبل آن را همراه با فرود آمدن «چوب الف» بر سر و گرده این مردم هم وزن کنی.
v این روزها هوای تموز ناجوانمرده خزانی شده، حکایت بیابان کردن جنگل است، می‌توان همه چیز را دید حتا اگر «تلویزیون کور باشد»، می‌توان همه چیز را شنید حتا اگر «رادیو هم کر باشد»، می‌توان ناخوانده‌ها و نانوشته‌ها را از لای سطور سیاه روزنامه فهمید حتا اگر «روزنامه هم لال شده باشد»، می‌توان همه چیز را لمس و درک کرد حتا اگر پیرامونت را دیوارهایی به بلندا و ضخامت اوین فرا گرفته باشد.

مادرم،
در پیام نوروزیت پرسیدی که برای آنهایی که فرزاد را از ما گرفتند چه بر جای ماند؟
در اینکه تهی مغزان حاکم بتوانند تاثیر نوشته های فرزادت را درک کنند تردید دارم، اما یقینم بر ان است که تصویر تو در حالیکه عکس قاب گرفته جگر گوشه ات را در دست داری, کابوسی است که یک سال است خواب راحت از چشمان جلادان گرفته است.
همانطور که گفتی روزی را که فرزادت مژده داد دور نیست زیرا هزاران ماهی کوچولوهم اکنون راهی دریا هستند تا آزادی را بر بام میهنمان فریاد کنند. همان آزادی که فرزادت بشارتش را داد

“ئاسوروونه” دایه گیان

پی ناوی بوو شه هیدی وه ته ن شیوه نو گرین
نامرن ئه وانه وا له ده لی میله تا ئه ژین

کوچکترین ماهی عازم دریا,
م. نکوکار
سوم مه