به مناسبت ۱۹ اردیبهشت: نه دار و نه گلوله/ رؤیا طلوعی

…اما در هر دو سو می‌توانست چنین باشد: دختر گریلا و پسر سرباز، اعدامی و مجری اعدام نداریم. همە از تمامی آن‌چە در مفاد بیان‌نامە حقوق بشر برای‌شان در نظر گرفتە شدە برخوردارند. هر کس در اداره‌ی سیاسی محل خود نقش مؤثر دارد. یک زبان رسمی نیست. هرکس می‌تواند به زبان خود تحصیل کند.

در این سو مردیست: هنوز سپیدە سر نزدە است کە بسوی چوبه دارش میبرند. هرچند بارها فریاد زده بود کە سزای معلم فعال مدنی شکنجە و اعدام نیست، اما گوش شنوایی در سیستم قضایی او را درنیافت. حکم توسط ادارە اطلاعات صادر شدە و باید اجرا میشد. باید از مردم کوردستان زهر چشمی گرفتە میشد کە تا آنان باشند هوس مطالبە حقوق نکنند!

لحظە موعود فرا رسیده بود. نلرزید، محکم گام برداشت. بخود وعدە دادە بود کە تا اخرین نفس برای زندگی تلاش کند و اگر در این بی عدالتی بهرحال قربانی شد، سر افراز بمیرد و چنین کرد. میدانست کە مرگش آغاز ماندگاری اوست.پیش از بالا رفتن از پلەهای سکوی اعدام، دست زنجیر شدەاش را در جیبش کرد و چند شکلاتی را کە در تە جیبش داشت به عنوان شیرینی مرگ با شکوهش میان سربازان و مجریان اعدام تقسیم کرد.
با طناب دار بر گردن، برای آخرین بار به زندگی لبخند زد وبا تمام فریادش خواند: ئەی رەقیب هەر ماوە قەومی کورد زمان، نایشکێنێ دانەری تۆپی زەمان…کەس نەڵێ کورد مردوە، کەس نەڵێ کورد مردوە کورد زیندوە…
و پرید…..پیش از آنکه چهارپایە را از زیر پایش بکشند پرید….

در آنسو مردیست: سربازی کە مؤظف است چهارپایە را از زیر پای اعدامیها بکشد. با اینکه تکرار اعدام قلب او را تیرە و تار وبی حس کرده اما در مقابل عظمت مردی کە برای خرید زندگیش التماس نکرده بود، چنان دچار حس حقارت شده کە از بودن خود بیزار است. چقدر کشیدن این چهارپایە برایش دشوار است. قطرە اشکی بر گونەاش میلغزد. خم میشود کە به بهانه کشیدن چهارپایە کسی آن اشک را نبیند. فرصت نمیکند چهار پایە را بکشد، قهرمان، سرود خوانان پریده است…..
سرباز شکلات را در دستش میفشارد و در دل میگوید: عجب طاقتی داشتی رفیق! …سرباز اینک با درون خود در جنگ است. او به فرار و پایان این تحقیر میاندیشد.

***
در اینسو دختریست: اسلحە را بە سوی سرباز مرزبان، بە انتقام اعدام برادرش نشانە رفتە و ماشە را میکشد.به کە شلیک کرد؟ دشمن. دشمنی کە پسر همسایە فقیر و تهیدستشان بود. مرد همسایە به هر دری زد اما نتوانست پول خرید سربازی فرزندش را فراهم کند. پدر و مادر اشک ریزان پسر را بدرقە کردند. محل ماموریت او در یک منطقە مرزی بود. منطقەای کە زمینش پر از مین و مردمانش بی حق و حقوق بودند.
مادر دلش شور میزد. نکند بلایی بسر فرزندش بیاید، نکند مانند بچه مدرسەایهای آن دیار روی مین برود و تکە تکە شود، نکند او قربانی ستمهای حکومتی شود کە همگان را به فقر و فلاکت مبتلا کردە و دستە دستە مردم آن منطقە مرزی را به بهانە های مختلف میکشد. نکند….. نکند…..نکند

درآنسو پسریست: گلولە اش را بسوی دختری نشانە رفتە و شلیک میکند. به کە شلیک کرد؟ دشمن. دشمنی کە دختر همسایە کورد زبانشان بود. چقدر بارها در دلش آرزو کرده بود کە بتواند از آن زیباروی کورد خواستگاری کند. چقدراز آن دختر فقیر اما سربلند و مغرور خوشش می امد. دختر دلش میخواست کوردی بخواند اما ممنوع بود. دلش میخواست مشارکت سیاسی داشتە باشد اما ممنوع بود چرا کە او هم زن و هم کورد بود. یک روز دختر غیبش زد. اما کسی پشت سرش بد نگفت. مادرش سرش را بالا گرفت و با غرور گفت: دخترم گریلا شده، پیشمرگ شده ، برای احقاق حق ملتش رفتە….

و اما چند لحظە بعد دو جوان در خون خود غلتیدە بودند . دیکتاتور در تهران همچنان سرمست از قدرت، قهقهە میزد…

***
اما در هر دو سو می توانست چنین باشد: دختر گریلا و پسر سرباز، اعدامی و مجری اعدام نداریم. همە از تمامی آنچە در مفاد بیاننامە حقوق بشر برایشان در نظر گرفتە شدە برخوردارند. هر کس در ادارە سیاسی محل خود نقش مؤثر دارد.یک زبان رسمی نیست. هرکس میتواند به زبان خود تحصیل کند. از تبعیض اقتصادی خبری نیست. زن و مرد حقوق برابر دارند. همە با هم مساویند.مهم نیست نژاد و مذهب و جنسیتت چیست ، میتوانی با انتخاب مردم بە بالاترین مقام کشور منسوب شوی. احزاب سیاسی آزادند. جامعە پر از ان جی او های مختلف است. نهادهای مدنی فعالند. کسی نیازمند اسلحە نیست. بە آزادی میتوانی عقاید و نوشتەهایت را در هر کتاب و روزنامە ای منتشر کنی و…. و….و…
دختر بە سیاست علاقمند است. عضو یک حزب سیاسی شدە و خود را برای نمایندگی مجلس کاندید کرده است.
پسر نە سرباز اجباری بلکە افسر اختیاری ارتش است. او به هیچ هموطنی شلیک نمیکند.
آقا معلم بر چهارپایە اعدام نیست. او را بر چهارپایەی مقام اول معلم نمونە قرار دادە اند و برای تمامی زحمات و فداکاریهایش تشویق میشود
سرباز دیگر مجری اعدام نیست . اومجری برنامە معرفی معلم نمونە کوردستان است و با تمام وجود برای آقا معلم کف میزند. او هنوز آن شکلات را در دست دارد…